افسوس تکراری (جدید)

داستانهای کوتاه برای بچه های ممکو

 

پیری برای جمعی سخن میراند،


لطیفه ای برای حضار تعریف کرد همه دیوانه وار خندیدند.


بعد از لحظه ای او دوباره همان لطیفه را گفت و تعداد کمتری از
 حضارخندیدند....

 

او مجدد لطیفه را تکرار کرد تا اینکه دیگر کسی در جمعیت به آن

لطیفه نخندید.

او لبخندی زد و گفت:

وقتی که نمیتوانید بارها و بارها به لطیفه ای یکسان بخندید،

پس چرا بارها و بارها به گریه و افسوس خوردن در مورد مسئله ای

مشابه ادامه

میدهید؟

گذشته را فراموش کنید و به جلو نگاه کنید


منبع:داستانک


نظرات شما عزیزان:

آشنا/ اینو بخون خیلی مهمه
ساعت1:08---18 خرداد 1391
داداش من کسی هستم که سال پیش از ممکو رفتم و خیلی ناراحت هستم
اگه میشه یاهو منو ادد کن
mr.sinior70@yahoo.com
خوشحال میشم اگه ادد کنی
راستی به علی حاتمی بگو پسر خالت سلام رسوند


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در چهار شنبه 20 مهر 1390برچسب:,ساعت19:26توسط vasa | |